شاعر : بردیا محمدی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مربع ترکیب
آسمان در سجده افتاد است پیش پای تو عـرش آرام است زیرسـایۀ طـوبای تو
بادها را مسخ کرده عطر جانافزای تو ماه، فانوسی برای شب نـشـیـنیهای تو
تو تـجـلّی اصـولی، تو بـنـای مـنـطـقـی
تـو امـام راسـتـیـنـی،تـو امـام صـادقـی
ازقـنوت صبحگاهت تا دعایی میرسد مستـمند تو به یک نان ونوایی میرسد
پای درست روح آدم تارهاییمیرسد جابرِ حیّان در این مکتب به جایی میرسد طایرعـلـم لـدُنّی جـلد بـامِ صـادق است شیعه هرچه دارد از قالَ الامام صادق است خط ابروی تو سرمشق شب هرفاضل استخواندن املایگیسوی سیاهت مشکل است کسب علم ازغیرباغ دانشت بیحاصل استطفل ابجدخوانِ دَرسَت هم فقیه کامل است نورعلمت را بهژرفای جهان تاباندهاند بعد از آن مردم تو را شیخ الائمه خواندهاند حال عاشق نیمهشب با چشم بارانی خوش استپس سحرلطفی کنی من را بگریانی،خوش است یک نظر تنها، به سمتم،سربگردانی خوش استدرتنورعشق من را هم بسوزانی،خوش است خواب شیرینی به چشم خیسِ فرهادم بده مثل "هارون" راه و رسم عاشقی یادم بده میچـکـد عـطـر خـدا از اَلـسّلام آخرت شش قدم میخواست تا معراج،چشمان ترت جبرئیل افـتاد وقـتی بازشد بـال وپرت بندگیات شیعـه را انداخـت یـاد مادرت
اشک را مانند مـادر میکـنی آب وضو
آنقدر،مولای من،زهراخِصالی که نگو
فصل کوچ عاشقی دل را پرستومیکنم شالِ ممسوسِ به اشک روضه را بو میکنم دست چشمم را کـنار قـبرتورومیکنم بارگاه خـاکیات را آب وجـارومیکنم
کاش در خاک بقـیع توحرم میساخـتیم
چارتا گنبد در آنجا دسته کم میساخـتیم بارها گفتیکه اشک روضهها مشکلگشاستدردمندان گریه بر هر دربیدرمان دواست خـتم منبـرهایت آغـازگـریزکـربلاست قـاتلِ جان تو آقا روضۀ طشت طلاست اشکهای گریهکنها را شمارش کردهای
گریه برجدِّ غریبت را سفارش کردهای آه ازآن شب که کوچه باز بوی غم گرفتآسمان قلبش شکست و بارشی نمنم گرفت روضهخوان"دیوار"شد"در"پا به پایش دم گرفتدخترت از ترس دامان تورا محکم گرفت نیمه شب بال و پرپروانه را آتش زدند
پیـش چـشم دخـترتوخانه را آتش زدند بین این کوچه تو را در نیمۀ شب میکشندبیعمامه بیعبا در پشت مرکب میکشند تا گذرازجمعیت میشد لبالب میکشند ذهنِ ما را سمت شام و داغ زینب میکشند سوخت در بین گذر بال و پرپـروانهها عمه جانت سنگ خورد از پشت بام خانهها